سیار 2

اکنون که به گذشته نگاه می کنم لحظاتی را متصور می شوم که خمیرمایه زندگی من شده اند عجیب نیست که با اندیشه بیشتر به این لحظات، گاه روح عجیب آنها را در عمق وجودم احساس  کنم، و می دانم که هنوز متفکری برای بیان چنین لحظاتی کلماتی را نتوانسته ابداء کند اما می دانم که هر چه هستند ناجوانمردانه مرا در خود فرو می برند.

گاهی در بهشت هستی اما بهشتت به مثابه جهنمی پر عذاب نمایان می شود و گاه در جهمنی هستی که به مانند بهشت می ماند عجیب تر برزخی بودن بعضی از این لحظات است، متنفرم از هر آنچه که ماهیت برزخی دارد نه در بهشت هستی که بدانی چه راهی در پیش داری و نه در جهنم که بدانی به گناه خودت چنین عذاب می شوی. جهنم را دوست دارم چون می دانم که جزای گناهی را می کشم که خود مرتکب شده ام اما گاه بهشت را می بینم که بخاطر بی تفاوتی من به رنج های عالم به من داده شده اما خیالی باطل بیش نیست مگر می شود گوشه ای را در خفا زیست و خدا را حمد کرد و توقع بهشت داشت ...

اما این  لحظات شگرف، با تمام خوب و بدیشان به من یاد داده اند عالم من با جوهر زمان همه چیز را در خود حل می کند و ترس من از آن است که گاه زمان (لعنت به این واژه زشت و پلید)، خود من ، دقیقا خود من را با خودچنان آغشته کند که نتوانم خودم را از غیر خود جدا کنم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
elahe یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 01:52

Mersy.kheili khub o mofid bood ostad.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.